من..

من عقابی بودم که نگاه یک مار
سخت آزارم داد
بال بگشودم و سمتش رفتم
از زمینش کندم
به هوا آوردم
آخر عمرش بود که فریب چشمش، سخت جادویم کرد
در نوک یک قله، آشیانش دادم که همین دل رحمی، چه بروزم آورد
عشق، جادویم کرد
زهر خود بر من ریخت

از نوک قله زمین افتادم

تازه آمد یادم،
من عقابی بودم ...



گاهی آدم...

گاهی آدم باید در حاشیه ی زندگی دیگران قرار بگیرد حتی اگر در متن قلبشان باشد.

اصلا" چه اهمیت دارد...

من می دانم برای بودن باید بارید ...



تو چــ ــ ه میـــدآنی؟

شـــآید او کــ ــ ه رفتنــــش رآ " نآمـــردی " خوآندی

از تــرسِ " وآبستــگی " رفتــ ه ...


میگن هرچه از دوست رسد نیکوست
پس چرا هرچی از تومیرسه:
خاطره..
نگاه..
لبخند..
یاد......
ویران کننده است!
منو داغون میکنه..!!؟؟


دل شکسته

شیشه ای میشکند یک نفرمی پرسد؛ که چراشیشه شکست؛ آن یکی می گوید؛ شایداین رفع بلاست؛ دل من سخت شکست؛ هیچ کس هیچ نگفت؛ غصه ام را نشنید؛ ازخودم می پرسم؛ ارزش قلب من ازشیشه یک پنجره هم کمتربود